روز آمدن عشقم علی( پایان)
خیلی سردم بود خیلیییییییییییی انقدر سرد که خودم لرزیدنم رو میدیدم بعد از رفتن علی دکتر هم کارهای خودش رو کرد و من رو گذاشتن روی یه تخت دیگه تا به بخش ببرند دوباره همون پیرمرد ایندفعه با تخت من رو برد بازم نفهمیدم بالا یا پایین وارد بخش که شدیم یه بهیار و یه پرستار اومدن سراغم.همون جا جلوی در نگهم داشتن تا اتاقم رو حاضر کنند. بهیار ازم رسید پس همراهی نداری؟گفتم نه شوهرت چی پس؟ گفتم اونم گم شده. هرچی بهش زنگ زدن گوشیش آنتن نداد دویید رفت موبایلش رو آورد و گفت بزار دوباره زنگ بزنیم اما بازم آنتن نداد. یهو یادم افتاد یوسف یه خط دیگه هم داره شاید اون روشن باشه شماره رو گفتم و ایندفعه صدای بوق آزاد اومد...
نویسنده :
مامان سارا
14:03